کد مطلب:77591 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

خطبه 107-حادثه های بزرگ











و من خطبه له علیه السلام

و هی من خطبه[1] الملاحم

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است و این خطبه از خطبه ی واقعه های عظیمه در جنگ است:

«الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته. »

یعنی سپاس مختص خدائی است كه منكشف و معلوم است برای مخلوقات خود به سبب مصنوعات او، چنانكه در حدیث قدسی است كه: «كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لكی اعرف» زیرا كه طریق معرفت او از برای مخلوقات منحصر است به معرفت مصنوعات، چه محیط علی الاطلاق محاط نگردد، چنانكه مكرر گذشت.

و آن خدایی است كه ظاهر است از برای دلهای خلایق، به حجت و برهان ظاهری و باطنی او كه انبیاء و اوصیاء و عقول باشند، چنانكه در حدیث است:

«لله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام و اما الباطنه فالعقول».

«خلق الخلق من غیر رویه، اذ كانت الرویات لا تلیق الا بذوی الضمائر و لیس بذی ضمیر فی نفسه. »

یعنی ایجاد كرد مخلوقات را بدون رویه و فكر، به سبب اینكه لایق نیست افكار مگر به صاحب ضمایر كه قوای مدركه ی باطنیه باشند و نیست خدای سبحانه صاحب قوا و

[صفحه 530]

آلات ادراكیه فی حد ذاته، زیرا كه هر كه محتاج است در ادراك به قوای ادراكیه، البته ممكن است و واجب الوجود بذاته نتواند ممكن بود.

بدانكه فاعل بر پنج گونه تواند بود: فاعل بالطبع، فاعل بالقسر، فاعل بالجبر، فاعل بالقصد، فاعل بالعنایه. زیرا كه فاعل یا باشعور و ادراك است، یا بی شعور و فاعل بی شعور، یا فعل او بر مقتضای طبع اوست، یا خلاف مقتضای طبع او و فاعل باشعور، یا فعل او برخلاف اراده ی اوست (به سبب قهر و غلبه ی غیر بر او)[2]، یا بر وفق اراده ی او و فاعل بر وفق اراده، یا صاحب تروی و تفكر است، یا بدون تروی و تفكر، بلكه به محض علم به اصلح كه عین اراده است، افعال متقنه ی محكمه ی با فایده از او صادر گردد. اول فاعل بالطبع است و دوم فاعل بالقسر است، سوم فاعل بالقصد است،[3] چهارم فاعل بالجبر است،[4] پنجم فاعل بالعنایه. و هیچ یك از اقسام فواعل، بر خدا روا نیست، الا فاعلیه بالعنایه.

اما روا نبودن سه قسم اول بدیهی است،[5] زیرا كه البته خدای تعالی باشعور و بی قاهر است و اما فاعلیه بالقصد، پس به دلیلی كه مدینه ی علم[6] علیه السلام در این خطبه بیان فرموده اند و توضیح آن این است كه: فاعل بقصد و اراده ی آن است كه اول تصور كند فعل را و بعد از آن تصدیق كند در او منفعتی را و این تصدیق باعث شوق در او گردد و این شوق به تقریب شدت اولویت حصول آن منفعت متزاید گردد، تا بحدی كه جزم به ایقاع آن فعل كند، پس آن فعل از او صادر گردد مثل افعال ارادیه ی اختیاریه ی ما عباد الله و بدیهی است كه تصورات و تصدیقات و اشواق و ارادات و انتقالات و تغیرات، به نهج مذكوره كه عبارت از تروی و تفكر است، نبود مگر از خواص ممكن، پس بر واجب تعالی روا نباشد و باقی نماند از اقسام فواعل مگر فاعل به عنایت، پس خدای تعالی به علم نافذه و به قدرت كامله و به مشیت شامله، بدون تروی و تفكر، افعال محكمه ی متقنه ی با منافع و

[صفحه 531]

مصالح را خلق كرده است و بدین جهت امیرالمومنین علیه السلام مدینه ی علم اولین و آخرین، بعد از تنزیه و سلب او از تروی، او را به اتصاف به صفت علم نافذ ستوده.

«خرق علمه بواطن غیب السترات و احاط بغموض عقائد السریرات. »

یعنی شكافته است علم او بطون پرده های پنهان را كه كنه حقایق اشیاء باشد كه پنهان از عقول ممكنات است و نمی داند كه چیزها را مگر خالق آن و احاطه كرده است به عنایت و علم شاملش به دشوارهای بسته شده های مستورات مخفیه، كه مصالح و منافع و فواید اشیاء باشد، كه علم بدانها بر غیر خدا متعسر و دشوار، بلكه متعذر و ناگوار است.

منها فی ذكر النبی صلی الله علیه و آله:[7].

«اختاره من شجره الانبیاء و مشكاه الضیاء و ذوابه العلیاء و سره البطحاء و مصابیح الظلمه و ینابیع الحكمه. »

یعنی برگزید خدا خاتم النبیین صلی الله علیه و آله را از درخت و اصل پیغمبران كه عقول مجرده باشند من حیث العقل و از روزنه ی روشنی كه نفوس نوریه باشند من حیث النفس و از گیسوی بالای پیشانی كه طبایع مطهره باشند من حیث الطبع و از ناف سیلگاه واسع كه ملائكه ی عادله باشند[8] من حیث الاخلاق و از چراغهای تاریكی كه انبیاء و رسل باشند من حیث النبوه و از چشمه های حكمت كه ملل و ادیان حقه باشند من حیث الدین و الشریعه و السنه.

منها[9]:

«طبیب دوار بطبه، قد احكم مراهمه و احمی مواسمه، یضع من ذلك حیث الحاجه الیه من

[صفحه 532]

قلوب عمی و آذان صم و السنه بكم. »

یعنی علاج كننده ی حاذق از برای امراض مهلكه ی نفسانیه، گردنده میان خلق است به سبب معالجه كردنش مر مرضی را، كه عبارت از خلیفه ی برحق باشد كه در میان خلق می گردد از برای علاج مرضهای نفسانیه ی ایشان. به تحقیق كه استوار ساخته است مرهمهای علم خود را از برای زخمهای دلهای مجروح به تیغ جهل و گمراهی و به آتش حكمت تافته است آلتهای داغ گذاردن پند و نصایح را، در حالتی كه می گذارد بعضی از آن را در هر جایی كه محتاج به وعظ و پند باشد، از دلهای كور از دانش و گوشهای كر از شنیدن حق و زبانهای گنگ از سخنان صدق.

«متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحیره، لم یستضیئوا[10] باضواء الحكمه و لم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبه، فهم فی ذلك كالانعام السائمه و الصخور القاسیه. »

یعنی این صفت دارد آن طبیب كه متفحص است به سبب علاج كردنش موضعهای غفلت را و مكانهای حیرت را كه این صفت دارند: روشن نشده اند به روشنائیهای[11] علم نظری و عملی و آتش برنیاورده اند به آتشزنه های علوم افروزنده، یعنی به نظر و فكر ثاقبه شعله ی علوم نیفروخته اند، پس ایشان در نداشتن علم مثل چهارپایان چرنده اند و سنگهای سختند.

«قد انجابت السرائر، لاهل البصائر. و وضحت محجه الحق[12] لخابطها و اسفرت الساعه عن وجهها و ظهرت العلامه لمتوسمها. »

یعنی به تحقیق كه منكشف گشت اسرار علوم از برای صاحبان بینایی به امام خود و آشكار گشت راه حق از برای گم كردگان راه حق و روشن گشت قیامت در حالتی كه برداشته است نقاب از روی خود و ظاهر گردید نشانه ی قیام قیامت از برای كسی كه فراست و زیركی دارد به آن،[13] و غرض تحقیق وقوع و قرب حصول قیامت است كه گویا علامات او آشكار شده است.

[صفحه 533]

«ما لی اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا اشباح و نساكا بلا صلاح و تجارا بلا ارباح. »

یعنی چه چیز است كه می بینم شما را بدنهای بی روح در بی درك[14] و عقل بودن و متاثر نشدن از پند و نصیحت و می بینم شما را روحهای از قالب بدن جدا شده و مرده ی از بیم و ترس دشمن و می بینم شما را عبادت كنندگان بی صلاح و تقوی، یعنی جهادكنندگان بی ثبات قدم و پاداری و تاجرهای منفعت نیابنده، یعنی با خیبت و خسران و مغلوب و منكوب گردیده در دنیا و آخرت.

«و ایقاظا نوما و شهودا غیبا و ناظره عمیاء و سامعه صماء و ناطقه بكماء. »

یعنی می بینم شما را بیداران خفته عقل و حاضران غایب دل و بینایان كور باطن و شنوندگان كر در پذیرایی و گویندگان گنگ در راستی.

«رایه ضلاله قد قامت علی قطبها و تفرقت بشعبها، تكیلكم بصاعها و تخبطكم بباعها. »

یعنی علم پادشاهی گمراهی به تحقیق برپا گردید بر حاق وسط او و پراكنده گردید شعبه های او در اطراف و اكناف، در حالتی كه پیمانه می كند اموال شما را به مقدار اشتهای خود، یعنی رایت ضلالت خلافت معاویه كه برپا شده و تسلطش به اطراف رسیده و هر تصرفی كه در اموال ایشان خواهد كند می كند و می زند شما را به بازوی خود، یعنی جبر و تعدی می كند بر ایشان به قدرت و قوت خود.

«قائدها خارج من المله، قائم علی الضله. »

یعنی امیر آن ضلالت بیرون است از ملت اسلام و ایستاده و لازم بر ضلالت است.

«فلا یبقی یومئذ منكم الا ثفاله كثفاله القدر، او نفاضه كنفاضه العكم، تعرككم عرك الادیم و تدوسكم دوس الحصید و تستخلص المومن من بینكم استخلاص الطیر الحبه البطینه من بین هزیل الحب. »

یعنی باقی نخواهد ماند در آن روز از اموال و دولت شما مگر ته مانده (ای) مثل ته مانده ی در دیگ طعام، یا باقی مانده از تكانده شده مثل آنچه باقی ماند در جوال بعد از تكاندن و بمالد شما را مثل مالیدن دباغ پوست را و پامال گرداند شما را مثل خورد

[صفحه 534]

كردن خرمن و خالص و جدا گرداند مومن را از میان شما مثل جدا كردن مرغ دانه ی فربه را از میان دانه های لاغر.

«این یذهب بكم المذاهب[15] و تتیه بكم الغیاهب و تخدعكم الكواذب. و من این توتون و انی توفكون ؟ فلكل اجل كتاب و لكل[16] غیبه ایاب. »

یعنی به كجا می برد شما را این راهها و از كجا حیران می سازد شما را این تاریكیهای جهالت و ضلالت و به چه چیز فریفته می سازد شما را این دروغها و به كجا برده می شوید و به كجا برمی گردید و از برای انقضاء هر مدتی زمان معینی است و از برای هر غیبتی رجوعی هست. یعنی با این احوال شما، عاقبت امر شما در قیامت به چه چیز خواهد بود و به كدام عقوبت گرفتار خواهید گردید.

«فاستمعوا من ربانیكم و احضروه قلوبكم و استیقظوا ان هتف بكم. »

یعنی پس بشنوید و بپذیرید از خلیفه ی پروردگار شما و حاضر بسازید از برای قبول قول او دلهای شما را، پس بیدار گردید از خواب غفلت اگر آواز دهد شما را.

«و لیصدق رائد اهله و لیجمع شمله و لیحضر ذهنه، فلقد فلق لكم الامر فلق الخرزه و قرفه قرف الصمغه. »

یعنی پس باید[17] راست گوید راهنمای قافله اهل قافله را و هر آینه باید جمع نماید متفرق شده ی خود را و باید حاضر سازد ذهن و زیركی خود را، پس به تحقیق كه شكافته است از برای شما كار را مثل شكافتن مهره و شكافته است پوست او را مثل شكافتن پوست درخت از برای بیرون آمدن صمغ. یعنی واضح ساخته است از برای شما امر فتنه و ضلالت را و ظاهر گردانیده است راه حق را و بروز داده است باطن و مخفیات امر را، مثل ظاهر ساختن باطن مهره به شق او و آشكار كردن صمغ درخت به شكافتن او.

«فعند ذلك اخذ الباطل ماخذه و ركب الجهل مراكبه و عظمت الطاغیه و قلت الراعیه.[18] و

[صفحه 535]

صال الدهر صیال السبع العقور و هدر فنیق الباطل بعد كظوم و تواخی الناس علی الفجور و تهاجروا علی الدین و تحابوا علی الكذب و تباغضوا علی الصدق. »

یعنی در نزد آن فتنه برمی دارد كفر و فسق ماخذ و اصلش را، یعنی[19] غایت شدتش را و سوار می شود نادانی مركبهای خود را، یعنی ظاهر می گردد انواع جهل و نادانی به قوت و شوكت و بزرگ می گردند جماعت ظلمه و كم می گردند طایفه ی رعایت كنندگان دین و مذهب و حمله ور می شود زمانه بر خلق، مثل حمله ی حیوانات درنده ی گزنده و آواز می دهد در گلو شتر مست باطل بعد از خاموشی، برادر می گردند مردمان با هم بر فسق و فجور و دوری می كنند از دین اسلام و دوست می دارند دروغ گفتن را و دشمن می دارند راست گفتن را.

«فاذا كان ذلك كان الولد غیظا و المطر قیظا و تقیض اللئام فیضا[20] و تغیض الكرام غیضا و كان اهل ذلك الزمان ذئابا و سلاطینه سباعا و اوساطه اكالا و فقراوه امواتا. »

یعنی پس هر آن زمانی كه[21] متحقق گردد آن فساد و شر، می گردد اولاد شدت و زحمت بر آباء و می گردد موسم باران موسم گرما و بسیار می گردند مردمان لئیم و اندك می گردند مردمان كریم و می گردند اهل آن زمان گرگان و پادشاهان حیوانات درنده و مردمان وسط خورنده ی اموال حرام و مردمان محتاج مرده از شدت احتیاج.

«و غار الصدق و فاض الكذب و استعملت الموده باللسان و تشاجر الناس بالقلوب و صادر الفسوق نسبا و العفاف عجبا. و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. »

یعنی فرومی رود به زمین راستی و سیلان می كند ناراستی و متعارف می گردد دوستی به زبان و نزاع و دشمنی مردمان به دلها و می گردد زنا نسب مردم و عفت و عصمت عجب در مردم و پوشیده می شود دین اسلام مثل لباس پوستین وارونه كه لباس مجانین است، یعنی می پوشند مردمان لباس دین اسلام را وارونه و مبدل به لباس دیوانگان كفر و زندقه شده.

[صفحه 536]


صفحه 530، 531، 532، 533، 534، 535، 536.








    1. در نسخه های دیگر: و هی من خطب الملاحم.
    2. در میان دو قلاب از «چ» است.
    3. چ: سیم فاعل بالجبر است.
    4. چ: چهارم فاعل بالقسر است.
    5. اصل: پس بدیهی است.
    6. باید «باب مدینه ی علم» باشد.
    7. چ «و سلم» ندارد.
    8. اصل: باشد.
    9. چ: و منها.
    10. در هر سه نسخه: لم تستضیئوا.
    11. چ: به روشنیهای.
    12. اصل: الخلق.
    13. چ: به او.
    14. چ: در بی ادراك.
    15. ن (و نسخه های دیگر نهج): تذهب (كه فاعل آن مذاهب است)، چ: یذهب.
    16. نسخه های دیگر: فلكل.
    17. ن و چ: یعنی باید.
    18. نسخه های دیگر: الداعیه.
    19. چ: و اصلش یعنی.
    20. اصل: قیضا.
    21. چ: پس آن زمانی كه.